داستان باران آرام باش ، توکل کن ، تفکر کن ، سپس آستینها را بالا بزن ، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است |
|||||||||||||||||
سلام دیشب خواب عجیبی دیدم. دیدم دادم میرم خارج. مثل همیشه تنها. امروز اون اقای معرف دوباره زنگ زد. گفت شنبه حتما سر کار باشید. به یک خانمی ماموریت دادم که بیاد شما رو ببینه. خداکنه همه چب بخوبی پیش بره.
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آرام باش و آدرس story-of-baran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
|
|||||||||||||||||
|